...



حال مامانجونم خیلی بده.


فکر نمی‌کردم یه روزی مامانجون تمدارم و اینطوری ببینم :/ فکر نمی‌کردم یه روزی اینطوری مظلوم ببینمش :/


:(


یاد اونیکی مامانجونم افتادم. :(


خدایا خودت حال مامانجونم و خوب کن.




دلم یک عالمه گریه میخواهد.



مگه مجبوری؟!

طرف عکسش و با نامزدش استوری گذاشته! 

رو صورت پسره یه قلب بزرگ گذاشته، که صورت پسره مشخص نشه! حالا این به کنار!  

حالا این دیگه چیه؟!!!!!!!

تو استوری بعدش عکس یه چشم نظر بزرگ گذاشته ! :///


تو که میترسی چشمتون بزنن چرا عکستونو میذاری؟!  :///



دو ساعته کامپیوترو روشن کردم که حذف،اضافه کنم. ولی فقط دارم تو کامپیوتر دور خودم میچرخم بدون هیچ هدف خاصی :/

اصلا حس رفتن به سایتو ندارم.

فردا هم اولین کلاس این ترم شروع میشه. میخوام نرم. حسش نیست.


خیلی بی حالم.

دلم گرفته.

باور کردن بعضی چیزا برام خیلی سخته.


دلم برا مامانجونم خیلی میسوزه. چند ماهه که قشنگ نخوابیده. میتونم بگم تو این چند ماه یه ربع خواب عمیق نداشته.

.


بابا. بابا خیلی مهربونه. خوشبحال مامانجونم که همچین پسری داره. :)

امروز وقتی دیدم بابای محکم و استوارم چطوری خودشو باخته. مردم. وقتی دیدم چطور با دستای سرد و محکمش دستمو فشار میده. مردم. وقتی دیدم چطور سرشو تکیه داده به منو گریه میکنه. مردم. :(


بیمارستان. لعنتی ترین جای دنیا

امروز تو بیمارستان شاهد مردن سه تا آدم بودم




خداجونم تنها خودت میتونی کمک کنی. :)




حال مامانجونم خیلی بده.


فکر نمی‌کردم یه روزی مامانجون تمدارم و اینطوری ببینم :/ فکر نمی‌کردم یه روزی اینطوری مظلوم ببینمش :/


:(


یاد اونیکی مامانجونم افتادم. :(


خدایا خودت حال مامانجونم و خوب کن.




دلم یک عالمه گریه میخواهد.



خدایا این دوست جان منو از من نگیر :/


بهش پیام دادم:

من: ر*** فردا کلاس داریم ؟!

اون: آره ساعت . !

من: واییییی , چه درسی داریم؟!

اون: میخوای نریم؟

من: من که این ترم اصلا حس رفتن به دانشگاه و ندارم.

من: من فکر میکردم دوشنبه هامون خالیه!!!

اون: چی؟

اون: ساعت چند؟

من: چی, چی؟!

من: تو میگی کلاس داریم، اونوقت از من ساعت میپرسی؟!

اون: مگه فردا دوشنبس؟! سشنبه نیست؟!

من: فردا چند شنبس؟!

اون: خاک تو سرم، یه روز جلو ام، سشنبه کلاس . داریم.

من:

اون:

من: ر*** سکتم دادی!

اون: چرا اتفاقا خودم خیلی خوشحال شدم

من:

اون: من کیفمم مرتب کردم، جزوه هم برداشته بودم.

.


خلاصه دوست جان منو تا مرز سکته کردن برد  


فقط دلم میخواست بهش پیام نمیدادم، صبح زود دانشگاه رفتنشو می‌دیدم (بنفش خبیث )

 ولی قیافش دیدنی میشد  

به این فکر میکنم اگه جمله (من: من فکر میکردم دوشنبه هامون خالیه!!!)  نمیگفتم چی میشد؟!


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها